سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]

بصیر

حق‌پرستى و عدالت خواهى و آزادمنشى، زهد و تقوى، شجاعت و صراحت و همه صفات انسانى که در على و خاندانش بروز کرد، میوه درخت توحید و خداپرستى و تسلیم و توجه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو کار برایشان پیش مى آمد، آن را اختیار مى کردند که رضاى خدا در آن بیشتر باشد.

بزرگترین مظهر خلوص و پاکبازى و جلوه حقیقت و حق‌پرستى این خاندان، قیام حسین (علیه السلام) بر ضد یزید و حکومت بنى‌امیه بود که یک قیام خالص الهى و نهضت دینى بود.

وقتى حسین (علیه الس٠لام) عازم هجرت از مدینه طیبه به مکه معظمه شد و هنگامى که در مکه تصمیم به سفر عراق گرفت، اعیان و رجال اسلام در بیم افتاده و سخت نگران شدند. آنان بطور یقین می‌دانستند که بر طبق اخبار پیغمبر (صل٠ى الله علیه و آله و سل٠م) شهادت در انتظار حسین (علیه الس٠لام) است. همچنین با مشاهده اوضاع روز و استیلاى بنى‌امیه بر جهان اسلام و وحشتی که از ظلم و ستمشان در دلها افتاده و خفقانى که قلوب مسلمین را فراگرفته بود؛ از اینکه بتوان با حکومت ستمکار آنها به مبازره برخاست ناامید بودند. از سوی دیگر، با امتحاناتى که مردم کوفه در عصر امیرالمؤمنین و امام مجتبى (علیهما الس٠لام) داده بودند، آینده به روشنی معلوم بود. لذا می‌دانستند که حسین (علیه السلام) به سوى مرگ و شهادت سفر مى‌کند و احتمال اینکه جریان بطور دیگر خاتمه یابد، بسیار ضعیف است

این جمله فرزدق که به امام گفت: "دلهاى مردم با تو، ولى شمشیرهایشان با بنى‌امیه است."، وضع مردم را در آن روزگار کاملاً شرح مى‌دهد و هم موقعیت روحانى و مل٠ى حسین (علیه الس٠لام) را در قلوب معلوم مى‌سازد و هم ضعف روحى و فقدان شجاعت اخلاقى مردم را بیان مى‌کند.

پس خطا است اگر کسی عوامل سیاسى و منافع مادى و مصالح شخصى یا اختلافات قبیله‌اى و خانوادگى را در اینجا به حساب آورد و تصور کند که قیام حسین (علیه الس٠لام) مستند به آن گونه علل بوده است، زیرا حسین مرد خدا و بنده خاص خدا بود. هم اوست که در وصیتنامه معروف به برادرش محمد بن حنفیه فرمود: "همانا من از براى تجاوز و طغیان و خوددارى از قبول حق و براى فساد و ستم بیرون نشدم، بلکه براى اصلاح امور امت جدم محم٠د (صل٠ى الله علیه و آله و سلم)، مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و بر سیره و روش جدم پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدرم على بن ابیطالب (علیه الس٠لام) بروم …»

بنابراین، حسین (علیه الس٠لام) در این قیام، نه حکومت و مقام ظاهرى و دنیوى مى‌خواست و نه گسترش مال و نفوذ و ثروت؛ حسین (علیه السلام) براى اطاعت خدا از بیعت یزید خوددارى کرد و براى اطاعت امر خدا از حرمین شریفین هجرت نمود و براى اطاعت خدا جهاد کرد. لذا براى برانگیخته شدن آن حضرت به این قیام، باعثى جز امر خدا و اداى تکلیف نبود. 

 




بصیر ::: چهارشنبه 85/11/4::: ساعت 12:35 صبح

آسیب شناسی تبلیغ و عزاداری


گفتگو بازتاب با شیخ حسین انصاریان

سالهاست که بر تارک منبرهای مذهبی و دعای کمیل شب‌های جمعه، نام شیخ حسین انصاریان نقش بسته است. و چه بسیار بزرگان و مداحان سنتی و پرشور و نوایی، که خود را بزرگ شده در پای منبرهای این عالم ربانی ذکر کرده‌اند. به همین خاطر و با توجه به نزدیکی ماه محرم و اوج‌گیری شور و عزای امام حسین (ع)، مصاحبه‌ای با این واعظ مشهور ترتیب داده‌ایم تا به تعدادی از سوالات و مسائل مربوط به تبلیغ صحیح دینی پاسخگو باشند.

بازتاب: به عنوان اولین سؤال، بفرمایید که مقوله ابلاغ و تبلیغ از نگاه اسلام چه جایگاهی را داراست؟ یعنی آیا اصولا دید اسلام به عنوان کامل‌ترین دین، به بحث انتشار و گسترش مفاهیم و موضوعات از راه‌های خاص، رویکرد و نظر مثبتی است یا خیر؟

انصاریان: کلمه تبلیغ، بلاغ، ابلاغ و همه مشتقاتش که کرارا در قرآن و روایات و دعاها و زیارت‌ها ذکر شده به معنای رساندن است. رساندن به مردم. چه چیز را باید به مردم رساند؟ وحی‌ای که به صورت کتاب‌های آسمانی به خصوص قرآن که وحی شده به پیامبر ما. پیامبر اکرم بنا نبوده که وحی را بگیرد و آنها را در خود حبس کند. پس وحی برای این بوده که عقاید سالم و اعمال صالح و اخلاق حسنه را بیان ‌کند. مسائل خانواده را، ضررها و زیان‌هایی که در مسیر زندگی مردم است را بیان کند. فقط فرمود ابلاغ کنید و فرمان او را در حالی که در کنار ابلاغتان استقامت و صبر می کنید، به مردم برسانید. چون معلوم بود انبیا وقتی می‌خواهند دین را به مردم ابلاغ کنند، چون دین با عقاید انحرافی مبارزه می‌کند، با اخلاق و اعمال انحرافی مبارزه می‌کند، طبیعتا درگیری با انبیا پیش می‌آید. با توجه به این‌که خدا برایش معلوم بوده، درگیری پیش می‌آید تا بالاخره مردم قبول کنند، فلذا به پیغمبر در قرآن می‌گوید: «واستقم کما امرت و اصبر کما صبر اولوالعزم من قبلک».

 این استقامت برای چیست؟ در ابلاغ دین، صبر در ابلاغ دین. پس جایگاه ابلاغ، در دین خدا مهم‌ترین جایگاه است. چرا که سلامت، سعادت، کرامت و آبادی‌ دنیا و آخرت مردم در این است که پیام به آنها رسانده شود، ابلاغ شود، تبلیغ شود و آنها هم بپذیرند. لذا کسی که ساکت است در تبلیغ، مورد نفرت خداست. روایتی در کتاب شریف «اصول کافی» نقل می‌کند از قول پیغمبر، با سند، که حضرت می‌فرماید «اذا ظهرت البدع فللعالم ان یظهر علمه» در جایی که عالم می‌بیند مردم دچار مسائل انحرافی می‌شوند واجب است که دین خدا را برای آنها ابلاغ کند. اشتباهاتشان را بگوید و اگر سکوت کند، حالا به خاطر این ‌که حوصله ندارد یا ممکن است فکر کند تبلیغ برایش دردسر ایجاد می‌کند. ایشان می‌فرماید؛ چنین عالم ساکتی مورد لعنت خداست. این جایگاه تبلیغ است.ادامه مطلب...


بصیر ::: یکشنبه 85/11/1::: ساعت 6:23 عصر

 

 

فرا رسیدن

 

ماه بندگی و آزادگی،

 

ماه محرم

 

بر عاشقان حسین(ع) تسلیت باد.

 




بصیر ::: یکشنبه 85/11/1::: ساعت 5:1 عصر

 

باسمه تعالی

 

«تسلیم محبوب»

 

کسانی هستند که به صحنه ی خونین عاشورا، با دید تعجب و حیرت می نگرند و نمی توانند این حقیقت را در فکر خود هضم کنند؛ لذا با خود این گونه می اندیشند که یعنی چه و چگونه ممکن است که جمعی از بزرگان و اندیشمندان بشری، از جای برخیزند و عالمانه و عامدانه خود و عزیزان خود را به دهانه ی مرگ بیاندازند و به کشته شدن رضایت بدهند؟ مخصوصا چگونه ممکن است که آنان زنان و کودکان خود را به چنگال اسارت بیفکنند؛ تنها برای اینکه دین خدا را در دنیا حفظ کنند و آن را از کهنه و متروک شدن نجات دهند؟ آیا این کار از نظر عقلا و خردمندان، مقبول و مورد تایید است؟

از این رو در تفسیرکار معما گونه ی امام حسین(علیه السلام) عده ای متحیر شده و ممکن است تنها فداکاری حیرت انگیز آن حضرت را به صورت یک فداکاری اخلاقی و اجتماعی ارائه دهند و آن حضرت را فقط کشته ی راه آزادی و سرور آزادی خواهان جهان معرفی نمایند. اما با بررسی دقیق تر می توان دریافت که هدف و انگیزه ی اصلی آن حضرت در این فداکاری، خیلی بالاتر از این مطالب بوده است. درست است که امام حسین(علیه السلام)، نهایت درجه ی حریت و آزادگی را از خود نشان داد و عالی ترین مرحله ی فداکاری اجتماعی و اخلاقی و حفظ حقوق بشری را به اثبات رسانید؛ اما حقیقت فراتر از اینهاست.

یک فرق اساسی بین مسلک مادی و مکتب الهی وجود دارد و آن، این است که مسلک مادی اصالت را برای بدن انسان قائل است و روح انسان را – که حقیقت انسان است – اصلا به حساب نمی آورد. همچنین مسلک مادی اصالت را برای همین زندگی دنیا قائل است و عالم آخرت و عالم پس از مرگ را اصلا عالم زندگی نمی داند. اما مکتب الهی اصالت را از آن روح می داند و بدن را هم مرکب موقتی برای روح بر می شمرد. به علاوه اصالت در مکتب الهی برای عالم آخرت است و دنیا گذر گاه و بازار تجارتی برای تحصیل سرمایه ی زندگی در عالم پس از مرگ است. اما سرمایه چیست؟ سرمایه نیز عبارت است از نورانیت خاصی که در روح و جان انسان پیدا می شود و از آن به نور معرفت خدا و محبت خدا تعبیر می شود. این سرمایه در اثر ممارست در عبادت و عمل به دستورات دین در روح آدمی به وجود می آید.

بر همین اساس، انگیزه ی امام حسین(علیه السلام) در این نهضت مقدس، صرفا احیای ذکر خدا و جلوه گر ساختن جمال بی مثال الهی در روح و قلب انسان و حرکت دادن عالم انسان به سوی قرب و لقا و رضوان خداوند بود. او در صحرای عرفات دل به جمالی داده بود که با  چشم گریان و دست به سوی آسمان، می گفت:

"خدایا! کور است آن چشمی که تو را حاضر بر خود نبیند و آن بنده ای که بهره ای از محبت تو در قلب خود نیابد، سر مایه ی عمر را از کف داده است. "

این سخن را در عرفات گفت و در کربلا همان را با پیکر آغشته به خونش معنا کرد! در روز عاشورا در حالیکه زبان در دهان خشکش به زحمت می چرخید، می گفت:

"ای خدای من! من جز رضا به قضای تو دادن و تسلیم امر تو بودن هدفی ندارم؛ چرا که من، معبود و محبوبی جز تو نمی شناسم."

این حقیقت معنای لا اله الا الله است که امام حسین(علیه السلام) در کربلا و در روز عاشورا آن را نشان داد...

آری! شرف و کمالی که شایسته ی شأن امام حسین(علیه السلام) است، شرف شهادت در راه احیای دین خدا و کمال روشن نگه داشتن مشعل ایمان به خدا در دل ها و ثابت نگه داشتن نام خدا بر زبان هاست. لذا امام حسین(علیه السلام) تنها، فدای خدا و شهید دین خدا است؛ نه شهید راه آزادی منهای ایمان به خدا.

 

(بر گرفته از جزوه ی "صفیر هدایت(هدف سید الشهدا،احیای دین خدا)"، تالیف ایت الله سید محمد ضیاءآبادی)

 




بصیر ::: یکشنبه 85/11/1::: ساعت 4:54 عصر

آیه مباهله در قرآن کریم:
 … به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.  ]آیه 61 آل عمران[
 
در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‏ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‏دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:
 «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‏کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمایم. شما را دعوت مى‏کنم که از ولایت ‏بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم کرد.»
 اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم ‏گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت ‏«شرجیل‏» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى‏ گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ‏ایم که روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به‏ عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.
 نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.
 Image hosting by TinyPic
 
بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.
مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
 
       Image hosting by TinyPic
 
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .
  



بصیر ::: یکشنبه 85/10/24::: ساعت 10:7 عصر

اسرائیل مسجدی با قدمت 800سال را در شهربیت حانون تخریب کرد.
 
طبق گزارش نیروهای سازمان ملل, اسرائیل مسجد النصر (مسجدی تاریخی با قدمت 800سال) در شمال شهر غزه را بطور کامل تخریب کرد.
شیخ ابو ضریق امام جماعت این مسجد گفت: نیروهای اسرائیلی خانه خدا را ویران کردند, بنای این مسجد در سال 637 ه. فمری طی جنگ تاریخی ام النصر که بین سپاه سلطان محمود و صلیبیون درمحدوده شهر غزه و اَشکِلون در گرفت ومنجر به پیروزی مسلمانان در این نبرد گردید ساخته شد. این در حالی ست که طبق پیمان جنوا تخریب عبادتگاهها ومکانهای مذهبی در خلال کشمکشهای نظامی جنایت جنگی محسوب میگردد. طبق بند 16حفظ میراث فرهنگی و مکانهای عبادی این پیمان: ارتکاب هر عمل خصمانه در مورد ابنیه تاریخی ,آثار هنری یا عبادتگاهها که میراث فرهنگی و معنوی مردم محسوب می گردند یا استفاده ازآنها بعنوان پشتیبانی نظامی ممنوع میباشد.
   تخریب مسجد النصر بیت حانون بوسیله نیروهای اشغالی اسرائیل بخشی از جنایت جدیدصهیونیستها در سرزمینهای اشغالی فلسطینی میباشد و نتیجه آن مرگ تعداد زیادی از غیرنظامیان بیگناه بود که مانع از تخریب مسجد شده بودند.طی این عملیات صهیونیستها اعضاء یک خانواده 19 نفری قتل عام شدند .
سازمان امنیت قصدداشت  در جلسه روز شنبه 4 آذر ماه خود برای تصویب طرح پیشنهادی قطر جهت محکومیت جنایت اسرائیل در بیت حانون که منجر به کشته شدن 19 نفر غیر نظامی گردید رأی گیری کند که علی رغم حذف کلمه محکومیت از متن اولیه این طرح توسط آمریکا ِوتو شد.!!!!!!!!!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 



بصیر ::: شنبه 85/10/23::: ساعت 4:54 عصر

 

خداشناسی به چه کار می آید؟
این همه فشار و زد و خورد و غوغاهائی که در دنیا در ازمنة مختلفه برای خدا شناسی به وجود آمده برای چیست؟ خداشناسی بشر را به چه کار می آید؟ اگر انسان خدا را نشناسد چه عیبی پیدا می شود؟ اگر در این باره نفهمد چه ضرری دارد؟ اثر عمل خداشناسی چیست؟ بشر حال پارچه ای را دارد که از کارخانه ای بیرون می آید و پارچه پس از این که از کارخانه بیرون آمد وظیفة خود را انجام می دهد و بالاخره بعد از آن که کار خود را انجام داد می پوسد و از بین می رود. برای او چه تأثیری دارد که بداند چه کسی او را ساخته و صاحب کارخانه را بشناسد؟ پارچه اصلا" شعور این را ندارد که چنین فهمی پیدا کند. فرضاً هم بفهمد چه نتیجه ای خواهد داشت. و باز هم همان حال اول را دارد. اگر بشر خدا را نشناسد چه می شود؟ سالیان دراز است که وظیفه خود را انجام داده و امور دنیا گذشته است و بعد از این هم می گذرد. چه سودی دارد خدا را بشناسد؟ آیا اگر پارچه صاحب کارخانه را شناخت هدفش فرق می کند و مقامش بالا می رود و اگر نشاخت منزل پیدا می کند؟ خود صاحب کارخانه مخمل را مخمل و کرباس را کرباس کرده. آیا از شناختن صاحب خود ماهیت او تغییر پیدا می کند؟ بلی اگر از حالت کرباسی بیرون آید و تبدیل به مخمل شود می توان گفت به حالش فایده خواهد داشت. اما با این شناسائی ماهیتش تغییر نمی یابد. بشرهم چنین است یکی مخمل است دیگری کرباس. با خدا شناسی وضع آنها عوض نخواهد شد.
 
راستی فایده کدام است؟
ممکن است بگوئید که فایدة آن ترقی روحی و نزدیک کردن راه حقیقت و کم کردن زحمت و فشار برای وصول به حقیقت و آماده شدن برای مقامات پس از تحول (مرگ) است. بلی این درست ولی برای این زندگی نیست. فایدة خداشناسی برای این دنیا کدام است؟ کسی که خداشناس نیست قائل به آن دنیا نیست.
فایدة‌ واقعی آن در یک کلام است: امید، کسی که در خدا مشکوک است امید به جای دیگر ندارد. امید به بعد ندارد که دنبال وظیفة ‌صحیح خلقت خود برود. امید رفتن به کجا دارد؟ او که مافوقی قائل نیست و امیدوار به رفتن به دنیای دیگر نیست تا به مقامی برسد. او تنها در فکر مادیات است. اما کسی که خداشناس است هم مادیات را دارد و هم صاحب امید به مراحل تحول بعد از حیات است. ایده آل و آرمان بشر امید است. اگر امید نباشد و چشم به راه ترقی بعدی نباشد کاری نمی کند وقتی شخص به خدا شناسائی پیدا کرد امید هم دارد. همه چیز بر روی امید بنا شده است. پایة هر کار برروی امید است و تا شخص امیدوار نباشد کاری انجام نمی دهد.
 
یک امید عظیم
امید به آخرت  همان است که میلیونها خداپرستان عالم دارند. آیا می توان آن را کوچک گرفت؟ ما با مشکوکین در خداشناسی در زندگی دنیائی با هم همراهیم. تا در این دنیا هستیم با هم بسر می بریم اما امید بزرگ و اتکاء به نیروی الهی فقط در ما است. آنها چون بعد از  این زندگی را نیست می دانند لذا امیدی ندارند زیرا امید به نیست معنی ندارد. امید به نیست مسخره است. ما به مبدائی عالی و بزرگ امیدواریم و این امید همچنان در ما وجود دارد تا به حقیقت متصل شویم.
 
فایده امید
اگر به طور کلی امید نباشد فوراً تمام فعالیتهای عالم قطع می شود. هر کاری در دنیا انجام گردد روی امید است. آیا این امید بی فایده است؟ آیا این مطلب قابل فهم نیست؟ کسی از این جا تا اصفهان مسافرت می کند. قدرت فکری و استطاعت او این است که فقط تا اصفهان برود. اما شما که امیدواریدتا شیراز بروید آیا بهتر از او نیستید؟ او می ماند و شما پیش می روید. پس امید در کوچکترین قدمها مؤثر است. ببین چقدر فرق بین خدا پرست و مادی موجود است. این کسل است وآن امیدوار به الطاف بی پایان الهی. امید به مثابة دریایی لایتناهی است که جلو دید انسان را باز می کند. آن که در وجود خدا شک دارد قدرت تحمل سختی ها را آن طور که در خداشناس با ایمان هست نخواهد داشت.
 
تفاوت بارز
فرق خداشناس و غیر آن را می توان در این مثل مجسم کرد، مثل این است که هر دو در اطاقی نشسته باشند. برای دستة اخیر اطاق مسدود است و هیچ راهی به خارج ندارد اما خداشناس پنجره هائی را باز می کند و درهائی می گشاید که منظره اش بهتر است و امید به نجات هم دارد. آن دیگری خود را در این اطاق خفه محبوس کرده است ولی این یکی سرپوش را باز کرده و از آن نفسی از هوای آزاد خارج می کشد. مطلب را در نظر شما روشنتر می کنم: نمی گویم که در مشکوکین به خدا اصلا ً امید وجود ندارد زیرا بنای عالم بر امید و بیم ساخته شده و تا این دو انگیزه در بشر نباشد نمی تواند کاری انجام دهد. پس امید در همة افراد بشر اعم از خداشناس و غیر آن هست منتها دو فرق با هم دارند:
 
اول: این که مانند حال دو مسافر اصفهان شیراز که در بالا بیان شد وسعت امید این دو با یکدیگر متفاوت است. امید مشکوکین وادی خداشناسی بیشتر مصروف مادیات است و هر کوششی که می کنند بیشتر برای کسب لذات و انجام زندگی و اموری که شبانه روز را به هر ترتیب طی کند دور می زند.
 
دوم: اما کسی که دارای ایده آل و آرمان بزرگتری باشد به این تکرار مکررات و لذات مکرر و متشابه قانع نیست و می خواهد هدفها و آرمانهای بزرگتری داشته باشد. از آن جا که بشر جزء عالم لایتناهی است و جولانگاه اندیشة او نیز حدود ثغوری ندارد به هیچ چیز متوقف نمی شود و به هیچ حدی قانع نیست. امید و آرمان وی نیز عالی است. و آن کس که بیشتر همت خود را صرف در امور لذات حیوانی و زندگی خور و خواب کند با آن کسی که هدف عالی در زندگی برگزیند و خداشناسی واقعی اختیار نماید و خود را جزئی از عالم لایتناهی بداند و سعی نماید وحدت و اتصال خویشتن را با عالم محکم و استوار سازد و از اسرار کائنات آگاه شود و سهمی در این کارخانه لایتناهی داشته باشد و با دیدة چرخی که مؤثر در گردش گیتی عظیم است به خود بنگرد مسلماً وسعت دید و فسحت میدان نظرش بسی عالیتر خواهد  بود.
 
آیا چنین نیست؟ و اما تفاوت دوم در این است که شخص مشکوک در وادی خداشناسی یک نقطه اتکاء و پناهگاه محکم که لااقل بتواند فکر خود را در پرداختن به آن آسوده سازد ندارد. هر بشری به خوبی این نکته را آزموده که قدرت عمل و فکری او قادر به رفع تمام مشکلات زندگانیش نیست و انسان به اشکالات و سختیهائی برمی خورد که عرصه را بر او تنگ می سازد، به بن بستهائی می رسد که راه پیشروی بر او مسدود می شود و وسائلی در زندگی او پیش می آید که از حل آن عاجز است. این نکته را همة ‌مردم اعم از مادی و معنوی دریافته اند که قدرت و اختیار و اراده شخص انسان تنها کافی نیست که در هنگام برخورد به این گرفتاریها او را مدد دهد. همچنین بر آنها ثابت گردیده که هیچ خویشاوندی حتی پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر در همـة موارد سختی ها قدرت کمک به او را ندارند و یا نمی خواهند درست این عمل را به خرج دهند و یا خودخواهی آنها اجازه نمی دهد که در همة موارد و مراحل او را یاری کنند.  بارها شده که انسان از شدت درماندگی مشتهای خود را گره کرده و دندانها را به هم فشرده و مانند غریق که در دریا در حال غرق است در جستجوی گیاهی بر می آید که چنگ به آن زند و خود را نجات دهد.
 
در این حال کوچکترین ساقة لرزانی که به دست انسان افتد نعمتی عظیم به شمار می رود و مانند منادی بزرگ نجات به داد او می رسد و روح او را به قدری خوشحال می کند که گوئی بزرگترین مزیت را در اختیار او گذارده اند. بر هیچ کس پوشیده نیست که هر انسانی ممکن است مکرراً در زندگی به چنین حالات سخت برخورد کند. در این حالت آن کس که به خدا ایمان دارد مانند کسی که چنگکی برای بیرون کشیدن او از منجلاب در دسترسش گذارده شده یا مانند روزنه ای که در محبس تاریک هوای پاک را به سوی او می آورد و یا مانند ریسمانی که او را از سقوط به گرداب نومیدی نجات می دهد به ایمان و خداشناسی خود متوسل می شود و این همان حالت است  که آن را توکل و توسل می گویند و فکر او را از سختی و نومیدی نجات می دهد.
اما شخص مشکوک که او هم مانند دیگران بارها دچار این گرفتاریها می گردد محکوم به شکست و نومیدی است. در این حالت است که خودکشی ها و تسلیم به نومیدی ها و پریشانی ها و گریه ها و انواع این بیچارگیها پیش می آید. در این وضع او را بایستی مانند کسی دانست که از کنار پرتگاه وی را یکباره به درون وادی تاریک ظلمت و بدبختی ساقط نمایند.
 
سخنی با مشکوکین
می گوییم: ای مردمان چرا عمداً خود را ناامید می کنید؟ چرا تفکر نمی کنید؟ چرا جلو فکر خود را سد کرده و درصدد تحقیق و تفکر بر نمی آئید؟ چرا نمی گذارید فکرتان جولان پیدا کند تا به حقیقت خداشناسی واقف شوید؟
 
دعا و تمنا
بار خدایا به تو پناه می بریم و از تو می خواهیم همه را به راه راست هدایت فرمائی و باب دانش را بر قلب همگان بگشائی  تا  از معرفت دانش عالمی آگاه شده، چشمشان بر حقایق امور بیناتر و فکرشان در درک واقعیات عمیق تر گردد و مارا پیروز فرمای تا در این راه مقدس که آگاهی و روشنی بشر است توفیق بیشتر یابیم.



بصیر ::: پنج شنبه 85/10/21::: ساعت 6:34 عصر




بصیر ::: دوشنبه 85/10/18::: ساعت 8:37 عصر

 

فرا رسیدن عید بزرگ الهی سالروز اکمال دین به اعلان وصایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)،

عید سعید غدیر خم

را به تمامی مسلمانان به خصوص شما دوستان عزیز بازدید کننده وبلاگم

تبریک و تهنیت می گویم.

 

 




بصیر ::: دوشنبه 85/10/18::: ساعت 8:34 عصر

  جملات قصار حضرت علی (ع) ار نهج البلاغه:                                             
وَ قَالَ ع إِنَّ هَذِهِ اَلْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ اَلْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ اَلْحِکَمِ
و فرمود ( ع ) : این دلها هم ملول مى‏شوند ، آنسان ، که تن‏ها ملول مى‏شوند . پس براى شادمان ساختنشان سخنان نغز و حکمت‏آمیز بجویید .
 
"Like your body your mind also gets tired so refresh it by wise sayings"
Nahjolbalaghah - saying 91
 
وَ قَالَ ع کُنْ سَمْحاً وَ لاَ تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لاَ تَکُنْ مُقَتِّراً
و فرمود ( ع ) : بخشنده باش و اسرافکار مباش و میانه‏رو باش و سختگیر مباش .
 
Be generous but not extravagant, be frugal but not miserly.
Nahjolbalaghah - saying 33
 
وَ قَالَ ع لِسَانُ اَلْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ اَلْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ قال الرضی و هذا من المعانی العجیبة الشریفة و المراد به أن العاقل لا یطلق لسانه إلا بعد مشاورة الرویة و مؤامرة الفکرة و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات کلامه مراجعة فکره و مماخضة رأیه فکأن لسان العاقل تابع لقلبه و کأن قلب الأحمق تابع للسانه
و فرمود ( ع ) : زبان خردمند آن سوى دل اوست و دل بى‏خرد آن سوى زبانش .
رضى گوید : این از معانى عجیب و شریف است . مراد این است که عاقل زبان نمى‏گشاید مگر پس از آنکه با اندیشه و فکر خود مشورت کند و بى‏خرد ، سخنان بیهوده‏اش بر فکر و تأمل و اندیشه‏اش پیشى گیرد . گویى زبان عاقل ، تابع دل اوست و دل احمق ، تابع زبان اوست
 
"A wise man first thinks and then speaks and a fool speaks first and then thinks.
Nahjolbalaghah - saying 40
 
وَ قَالَ ع عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ اَلاِسْتِغْفَارُ
و فرمود ( ع ) : در شگفتم از کسى که از رحمت خداوند نومید مى‏شود و حال آنکه ، توان آمرزش خواستنش هست .
I wonder at a man who loses hope of salvation when the door of repentance is open for him.
Nahjolbalaghah - saying 87
 
وَ قَالَ ع اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ قال الرضی و قد روی هذا الکلام عن النبی ص
و فرمود ( ع ) : قناعت ثروتى است که از میان نرود . این سخن از پیامبر ( ص ) هم روایت شده است .
 
Contentment is the capital which will never diminish.
Nahjolbalaghah - saying 57
 
وَ قَالَ ع اَلصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ
و فرمود ( ع ) : صبر بر دو گونه است : یکى صبر در آنچه آن را ناخوش مى‏دارى و یکى صبر از آنچه دوستش مى‏دارى .
 
Patience is of two kinds: patience over what pains you, and patience against what you covet.
Nahjolbalaghah - saying 55
 
 
وَ قَالَ ع لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ اَلْقَلِیلِ فَإِنَّ اَلْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ
و فرمود ( ع ) : از بخشش اندک شرمنده مباش ، زیرا نومید ساختن ، اندکتر از آن است .
 
Do not feel ashamed if the amount of charity is small because to refuse the needy is an act of greater shame.
Nahjolbalaghah - saying 67
 
وَ قَالَ ع لاَ یَتْرُکُ اَلنَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِسْتِصْلاَحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ
و فرمود ( ع ) : مردم ، هیچیک ، از امور دینى را براى بهبود امور دنیوى ترک نکنند جز آنکه ، خداوند برایشان وضعى پیش آورد که زیانش بیش از سودش باشد .
 
There are many educated people who have ruined their future on account of their ignorance of religion. Their knowledge did not prove of any avail to them.
Nahjolbalaghah - saying 106
 
وَ قَالَ ع قِیمَةُ کُلِّ اِمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ قال الرضی و هی الکلمة التی لا تصاب لها قیمة و لا توزن بها حکمة و لا تقرن إلیها کلمة
و فرمود ( ع ) : ارزش هر کس چیزى است که نیکویش مى‏داند .
رضى گوید : این سخن را بها نتوان کرد که هیچ سخن حکمت آمیزى همسنگ آن نیست و هیچ کلامى قرین آن نتواند بود .
 
Value of each man depends upon the art and skill which he has attained.
Nahjolbalaghah - saying 81



بصیر ::: دوشنبه 85/10/18::: ساعت 8:33 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 20


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :140337
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<