« ولا یکون حسن الخلق إلا فی کل ولیّ و صفی لأن الله تعالی ابی ان یترک الطافه و حسن الخلق الا فی مطایا نوره الا علی و جماله الا زکی: و نمی باشد خلق نیکو مگر در دوستان خدا و برگزیدگان پروردگار عالم، چرا که حضرت حق نخواسته است که در روز ازل الطاف خود را و خلق نیکو را در همه کس بگذارد مگر در کسانی که متحمل نور او باشند و دل خود را به نور الهی مصفی نموده باشند. »
آیت الله قاضی از کملین است، او عالم و مجتهد است، فقیه و اصولی است، فیلسوف است، ادیب و ریاضی دان است. عارف است، کوه است و لطیف و مهربان، راستی مگر کوه هم لطیف می شود؟ او می خواهد در تمام زمینه ها محبوبِ محبوبِ خود باشد.
و تجلی عرفانی او باید در اخلاقش نمود داشته باشد و اخلاقش باید زینت عرفانش باشد. می داند برای جامع و کامل شدن باید تمام زیبایی ها را در روح خود یک جا جمع کند که، یار مشکل پسند است و تحلیه نشده محل تجلی قرار نمی گیرد. و می داند که هر چه معرفت بیشتر، حسن خلق تمام تر و هر چه حسن خلق بیشتر، معرفت کامل تر.
لأنها خصلة یختص بها الأعرف بربه و لا یعلم ما فی حقیقة حسن الخلق الا الله تعالی:چرا که خلق نیکو خصلتی است که مخصوص است به هر که شناساتر است به پروردگار خود، و راه نبرده است به فضیلت حسن خلق و حقیقت او، مگر خداوند عالم و بس.»
وی می خواهد شبیه ترین ها به مولایش باشد که پیامبر اکرم(ص) فرموده است: « وإن أشبهکم بی أحسنکم خلقا: شبیه ترین شما به من خوش خلق ترین شماست. بحارالانوار ج70، ص 296»
و اگر او آینه تمام نمای تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبائی تندیس تواضع نمی شد که این سیرت پارسایان است: « و مشیهم التواضع »
یکی از بزرگان می فرمود: آیت الله حسینقلی همدانی را در خواب دیدم پرسیدم آیا استاد ما سید علی آقا قاضی انسان کامل است؟ ایشان فرمود: آن انسان کامل که تو در نظر داری نیست.
این مسأله را به خود مرحوم قاضی عرض کردم. ایشان در جلسه درس این رؤیا را نقل کردند، ایشان با آن همه مقامات به شاگردانش می گوید: « من لنگه کفش انسانهای کامل هم نمی شوم! »
تا آخر عمرشان کلمه ای از ایشان صادر نشد که صراحت در هیچ مقام و منزلی داشته باشد.
خانم سیده فاطمه قاضی در این باره می گوید:ایشان خودشان را خیلی کم می گرفت خیلی می گفتند: « من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچه ها یا نوه ها به ایشان می گفتند آیت الله، می گفت: نه نه من آیت الله نیستم. »
خیلی خودش را پایین می دانست. اصلاً عجیب بود، بیشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمایی شاگردانش بود. و به ما می گفت همین ها برای آدم می ماند، چیز دیگری نمی ماند یا اگر کسی برای ایشان هدیه و پیش کشی می فرستاد می گفت: « ببر بده به فلانی، به من نده! » اصلاً دنبال هیچ چیز نبود. او تا آخر عمر خود را هیچ می دانست و همیشه می فرمود: « من هیچی ندارم »
و آن قدر متواضع است و خود را کم و دست خالی می داند که به سید هاشم که به ایشان عشق و ارادت می ورزد می گوید: « من به تو و همه شماهایی که می آیید این جا می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمی کنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم. »
در مجلس روضه ابا عبدالله علیه السلام خودش کفش های مهمانان امام حسین علیه السلام را جفت کرده و آن ها را تمیز می کند بدون توجه به آن ها که خرده می گیرند که آدم بزرگ نباید چنین کاری بکند.
آیت الله سید ابوالقاسم خوئی می فرمود: « من هر وقت می رفتم مجلس آقای قاضی، کفش هایم را می گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد و آقای قاضی بیاید آن را تمیز یا جفت کند. »
در خاطره ای دیگر، سید عبدالحسین قاضی( نوه ایشان) نقل می کند:« یکی از خویشاوندان مرحوم قاضی و سید محسن حکیم فوت می کند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام می کنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است که از بزرگی که در تشییع جنازه حضور دارد می خواهند که بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آیت الله حکیم جوان بودند و مرحوم قاضی چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند.
خانواده شخصی که فوت شده بود رو به مرحوم قاضی می کنند و از ایشان درخواست می کنند که بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضی رو به آقای حکیم می کنند و می گویند: « شما بفرمایید نماز را بخوانید. اگر من نماز بخوانم کسی من را نمی شناسد و به من اقتدا نمی کند و ثوابی که قرار است به این شخص که مرحوم شده برسد، کم می شود، اما اگر شما نماز بخوانید. مردم شما را می شناسند و افراد بیشتری به شما اقتدا می کنند و ثواب بیشتری به این فرد می رسد. »
باز تأکید می کنم که این اتفاق زمانی افتاده که آقای حکیم خیلی جوان بوده و مرحوم قاضی در اواخر سن شریفشان بوده اند و پدربزرگم آقای سید محمد علی حکیم این ماجرا را که خود شاهد آن بوده است برای ما نقل کرده اند. روزی صاحب خانه وسائلش را از خانه بیرون می ریزد می گوید: « خدا گمان کرده ما هم آدمیم! » او آن قدر در نفی خود و انانیتش کوشیده و از جلب نظر و توجه دیگران دور شده که از چشم خود نیز پنهان مانده!
دخترش در مورد او چنین می گوید: « پدر ما خودش را خیلی پایین می دانست و وقتی شاگردانشان می آمدند می گفتند: من خوشم نمی آید بگویید من شاگرد فلانی هستم. در مجالسی که در منزل می گرفتند بالای مجلس نمی نشستند و می گفتند آن جا جای مهمانان است و وقتی با شاگردانشان راه می رفتند، پدرم عقب همه آنها راه می رفت و هر چه می گفتند: آقا شما جلو باشید، می گفتند: نه من عقب می آیم، شما جلو بروید. »
آیت الله کاشانی نقل کردند:زمانی که عده ای از ایران خدمتشان می رسند و می گویند که ما از شما مطالبی شنیدیم و تقلید می کنیم، گریه می کنند، دستشان را بالا می برند و می فرمایند: « خدایا تو می دانی که من آن نیستم که این ها می گویند و بعد می فرمایند که شما بروید از آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید. »
و این همان اوصافی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف عارفان مکتبش می فرماید: لا یرضون من اعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لا نفسهم متهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکی احدهم خاف مما یقال له فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربی اعلم بی من نفسی، اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون، واجعلنی أفضل مما یظنون، واغفرلی مما لا یعلمون.
از کردار اندک خود خرسندی ندارند، و طاعت های فراوان را بسیار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند. و اگر یکی از ایشان را بستایید، از آن چه ـ درباره او ـ گویند بترسد، و گوید: من خود را بهتر از دیگران می شناسم و خدای من مرا از خودم بهتر می شناسد، بار خدایا! مرا مگیر بدان چه بر زبان می آورند، و بهتر از آنم کن که می پندارند و بر من ببخشای آن را که نمی دانند. »
از دیگر نشانه های تواضع و فروتنی مرحوم قاضی قضیه اقتدای ایشان به شاگرد خود یعنی آیت الله بهجت(حفظه الله) می باشد که آقازاده مرحوم آیت الله آقا ضیاء الدین آملی این جریان را این گونه نقل کردند: « روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه ای را نقل می کنم و می خواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگوئید که از خودش نشنیدیم، و آن اینکه:« من با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه( تردید از ناقل است) مرحوم قاضی به ایشان اقتدا نموده بودند. »
و با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 هـ ق به کربلای معلی مشرف و در سال 1352 هـ ق به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 هـ ق بوده است، پس سن ایشان در آن هنگام حدود سی سال بوده است. »
هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون می رفت جلو راه نمی رفت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان می آمدند برای همه به احترام می ایستاد.
آیت الله سید عباس کاشانی در این باره می فرماید: من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرف ها نبود. بچه های کم سن و سال هم که به مجلسشان می آمدند بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند اینها بچه هستند، می فرمودند: « خوب است بگذارید این ها هم یاد بگیرند. »
آیت الله نجابت نقل می کردند:« او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می گیرد. »
آیت الله محسنی ملایری ( متوفی 1416ق ) نقل می کرد:« مرحوم پدرم آیت الله میرزا ابوالقاسم ملایری با مرحوم آیت الله میرزا علی آقای قاضی ملازم بود و وقتی به نجف رفته بودم مرحوم آقای قاضی فرمودند: « پدر شما به ما خیلی نزدیک بود، ما برای همدیگر غذا می بردیم و لباس همدیگر را می شستیم؛ حالا آن حق بر گردن ما باقی است و تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان به عهده من است. »
از فردا دیدم ایشان در حالی که دو قرص نان و قدری آبگوشت پخته در میان سفره ای با خود آورد و پس از آن اصرار و الحاح از من خواستند لباسهایی را که نیاز به شستشو دارد به او داده تا معظم له آن را بشوید! من ابتدا ابا کردم ولی اطرافیان فهماندند که حداقل یک دستمال کوچک هم که شده بدهید ایشان بشویند والا آقای قاضی ناراحت می شوند. من ناچار شدم چند قطعه لباس خود را برای شستشو به او بدهم.
آن گاه که به مغازه می رود تا کاهو یا میوه بخرد از کاهوهای پلاسیده برمی دارد و میوه های لک دار را انتخاب می کند.
یکی از اعلام نجف نقل می کرد:« من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آن هایی را که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را بر میدارد.
من کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهو ها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قاضی آن ها را زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟
مرحوم قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت می کنم و نمی خواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها و من می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببند آن ها را به بیرون خواهد ریخت لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم. »
به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال می کنند با تندی می گوید: « برای من سلسله درست نکنید. » و در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود می گوید: « فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. می گوید هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است. »
در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.
او دائم السکوت است و بعضی وقت ها از جواب دادن طفره می رود. شاگردانش می گویند حتی گاهی به نظرمان می آمد ایشان نصف حرف ها را نمی زنند که مبادا حمل بر غلوّ و اغراق شود.
آیت الله سید عباس کاشانی نقل کردند که ایشان به ارادتمندانشان می فرمودند: « بینی و بین الله راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید. »
و حال آن که چیزهایی را که نقل می کنند شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان هم نیست.
مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت می کرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند، و در فقه هم مباحثه بودند.
در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه می بیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی نام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان می گویند. بعد ها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال می کردند و آقای قاضی می فرمودند:هنوز وقتش نرسیده.تا آن که بعد از وفات مراجع عصر به مرجعیت می رسند و هم چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام می گردد. در زمان مرجعیت ایشان به خاطر جو عمومی حوزه که آن زمان مخالف عرفا بود و نیز سعایت هایی که از روش آقای قاضی و شاگردان نزد ایشان می شود، شهریه شاگردان آقای قاضی قطع می شود و بعضی از آن ها تبعید می شوند.
آقای سید محمد حسن قاضی در این باره می فرماید:« بله، شهریه علامه طباطبایی و بقیه شاگردان را قطع کردند. علاوه بر این، کارهای دیگری هم کردند، یک مسجدی در نجف بود به نام مسجد طریحی که یک اتاق هم داشت. یک عده آمدند خدمت آقا- علامه طباطبایی با چند نفر دیگر- که ما وقتی می آییم منزل شما چون آن جا یک اتاق هست بچه ها باید بیرون روند و این باعث اذیت است شما بیایید این مسجد نماز بخوانید و بعد از آن هم می توانیم در اتاق بنشینم و جلسلت و صحبت هایمان را داشته باشیم. ایشان قبول کردند و آقای قاضی می رفتند آن جا، بعد از مدتی عده ای از همسایه ها جمع شدند که آقای قاضی این جا می آید یک چراغی برای مسجد بگذاریم و یک مقداری رسیدگی کنیم. آن عده ای هم که می آمدند مسجد پیش آقا 12-10 نفر بیشتر نبودند. اما عده ای از طلبه های آن زمان خبردار شدند و ریختند آن جا و چراغهایش را شکستند، سجاده زیر پای آقا را کشیدند و سنگ باران کردند، بله همان طلبه های آن زمان...»
همچنین نقل شده است که: « آیت الله نجابت از نظر اقتصادی بسیار در تنگنا بود زیرا در نجف اشرف شهریه ایشان به خاطر شرکت در درس آقای قاضی قطع شده بود. »
و علت قطع شدن شهریه را این چنین می گویند: « آسید ابوالحسن، فقیه و مرجع تقلید بودند و بعد هم این نظر را داشتند که کسانی که در غیر از فقه جعفری(ع) فعالیت داشته باشند، این شهریه برایشان جایز نیست و وقتی این نظر اعلام شد شاگردان آقای قاضی متفرق شدند. »
آقای سید محمد حسن قاضی در ادامه می فرماید: شیخ حسین محدث خراسانی می فرمود: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی از وضع زندگی استادم مرحوم قاضی، که خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت می ورزیدند، سکوت می کرد و رفقای خود را هم امر به آرامش می نمود و این عمل برای من غیر قابل تحمل بود.
و ( پدرم) مکرر می فرمود: « نمی خواهم در تاریخ نوشته شود که قاضی به علت مخالفت با فقهای روزگار خود به قتل رسید. » من به پدرم گفتم: مهاجرت کن، « الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ سوره نسا آیه97 »
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رساندم و هیچ حاضر نیستم که از آن دست بکشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلی راضی هستم. ولی شما باید مهیا باشید چه این که اگر به اختیار هم بیرون نروید شما را به زور و اکراه بیرون می کنند و شما باید هر جا که باشید مرا از یاد نبرید و از برای من طلب مغفرت کنید. »
در جای دیگر به نقل از آیت الله کشمیری این طور آمده که: « حتی بعضی از اهل دانش، سنگ جمع کرده بودند و به در خانه آقای قاضی می زدند! در مدرسه جدّ ما هم یک نفر از اهل دانش با صدای بلند گفت: بعضی ها پیش صوفی می روند ( و منظورش من بودم )، شکم قاضی را می درم. »
در کتاب فریادگر توحید آمده :« چون حضرت آیت الله بهجت به خدمت آقای قاضی می رسد، عده ای از فضلای نجف به پدر آیت الله بهجت نامه می نویسدند که پسرت دارد گمراه می شود و نزد فلان شخص (آقای قاضی) می رود. پدر ایشان نیز برایش نامه ای می نویسد که راضی نیستم بجز واجبات عمل دیگری انجام دهی و راضی نیستم درس فلانی بروی، ایشان نامه پدرش را خدمت آقای قاضی می آورد و می گوید پدرم چنین نوشته است و در این حال تکلیف من چیست؟ آقای قاضی می گوید: مقلد چه کسی هستی؟
می گوید: آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم قاضی به ایشان می گوید:« بروید و از مرجع تقلیدتان سؤال کنید.»
ایشان نیز به محضر آسید ابوالحسن اصفهانی می رود و کسب تکلیف می کند، سید می گوید اطاعت پدر واجب است. از آن پس آیت الله بهجت سکوت اختیار می کند و دیگر هیچ نمی گوید و این رویه ایشان امتداد پیدا می کند و در همان ایام درهایی از ملکوت به روی ایشان باز می شود. »
به نقل از آیت الله نجابت آمده است که: « کسی چندین نوبت قصد سوء قصد به جان آقای قاضی کرد اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت. آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند و فرمودند: درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود.
پس نیمه های شب آن بدبخت نادان بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد (خودش از این که در را برایش باز گذاشته بودند متعجب شده بود.) به هر حال فوراً به طرف اتاق آقای قاضی حرکت می کند اما در آن جا با صحنه غیر منتظره ای روبرو می شود و می بیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون می آید. اندکی درب اتاق را باز می کند و مشاهده می کند که اتاق آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته، آقای قاضی هم در گوشه اتاق افتاده اند به هر حال پیش خودش فکر می کند که این طور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات می کند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد.
پس به سرعت منزل ایشان را ترک می کند. از طرف دیگر آقای قاضی می فرمودند: نیمه های شب دیدم احساس خفگی می کنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افتاده و فرش آتش گرفته و دود همه جا را فرا گرفته، فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجره ها را باز نمودم و دوباره خوابیدم....»
آری! و با تمام این ها ببینیم آقای قاضی در برابر تمام این سعایت ها، بدگویی ها، مخالفت ها، بی احترامی ها چگونه برخورد می کند. او عظیم است، دریا دل است، خم به ابرو نمی آورد و نه تنها تکفیر و تفسیق نمی کند بلکه هم چنان به ادب در برابر مرجع تقلید می نشیند و به شاگرد عزیزش می فرماید: « به حرف سیّد گوش کن و از شهر خارج شو. »
و با تمام این مشکلات حتی کسانی را که خدمت ایشان می رسند، برای تقلید خدمت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی می فرستد و می فرماید: « بروید و از ایشان تقلید کنید. »
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری می فرمود: « به خاطر جو حوزه نجف، آن روزها به اهل عرفان و به ایشان به دیده بی احترامی نگاه می کردند و ایشان هیچ ناراحت نمی شد و توجه نداشت، گر چه در اعلمیت او حرفی نبود و احاطه قوی به روایات داشت و به اخبار کاملاً مطلع بود. »
و فرزندش آقای سید محمد علی قاضی نیا می فرماید: « بله همین کار را می کردند. به شاگردانشان می گفتند، شما بروید فعلاً صلاح نیست این جا بمانید، یعنی عکس العمل شدیدی نشان ندادند و تصمیم گرفتند که تجمعشان با شاگردانشان به گونه ای باشد که خیلی به چشم نخورد. یعنی برخوردشان مسالمت آمیز بود، حرفشان را قبول کرده و پذیرفتند و برای جلساتشان این راه حل را پیدا کردند. » و این ویژگی روح های بزرگ است که چون دریا همه چیز را در خود حل می کنند و دم برنمی آورند.
و زیبایی عرفان قاضی به همین اثباتی بودن آن است. یعنی به راحتی دیگران را انکار نمی کرد و با همه، مثبت برخورد می کردند در حالی که بسیاری از بزرگان و فقهای عصر با ایشان مخالف بودند، شهریه او و شاگردانشان را قطع کرده و اتهامات درویشی گری و صوفی گری به او می زدند، اما آقای قاضی با آن ها دریا دلانه روبرو می شدند.
مثلاً در عین اینکه آقا میرزا عبدالغفار جواب سلام آقای قاضی را نمی دادند به شاگردان شان توصیه می کردند که: « بروید پشت سر آمیرزا عبدالغفار نماز بخوانید، ایشان نمازهای خوبی دارند. »
و اینک کرامت و عظمت آقای قاضی را در این ماجرا ببینید: آقای قاضی احترام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و اطاعت از ایشان را واجب می دانستند و می فرمودند: « علم و پرچم اسلام اکنون بدست ایشان است و همه وظیفه دارند که ایشان را به هر نحو ممکن یاری کنند. همیشه با احترام و تجلیل از ایشان نام می بردند اما از تلاقی با ایشان پرهیز داشتند و علت آن هم این بود که خیلی مراقب نفس بودند که مبادا کاری کنند که از هواپرستی ناشی بشود. چون ریاست و مرجعیت بدست آیت الله اصفهانی بود. ایشان می ترسید که مبادا با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مثلاً یک دفعه تواضعی بکند که شبهه نفسانی داشته باشد... »
و قاضی،استاد چنین کراماتی است، و همین است که آخرین کلام ایشان در وصیت نامه اش این است که می فرماید: « الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید. »
حجت الاسلام سید عبد الحسین قاضی نوه مرحوم قاضی می گوید: « ... بله، مسئله کرامت آن قدر اهمیت ندارد و حتی برخی عرفا گفته اند می تواند بعضی از قدرت ها از شیطان باشد نه از خداوند متعال. به این معنا که اگر خداوند متعال نخواهد بنده ای را ببیند، به او قدرتی می دهد تا آن بنده با آن کرامت سرگرم شود. کودک اگر بخواهد سراغ یک کتابی بیاید، شکلاتی به او می دهیم تا با آن مشغول شود و کتاب را فراموش کند و توجهش به همان شکلات باشد و شخصی که کرامت دارد دیگر به مرتبه های بالاتر نمی اندیشد در حالی که کرامات در حقیقت راهی به سوی خداوند متعال است. »
یکی از فرزندان مرحوم قاضی نقل می کند:یک بار همراه ایشان به حرم مطهر امام علی علیه السلام رفتم و روش مرحوم قاضی به گونه ای بود که هنگامی که وارد حرم مطهر می شدند حتما زیارت می خواندند و سپس خارج می شدند. آن روز تا وارد حرم شدند، بدون خواندن زیارت از حرم خارج شدند. فرزندشان پرسیدند که چه شده این کار غیر طبیعی بود که بدون خواندن زیارت نامه خارج شدید. مرحوم قاضی به او می گویند که: در حرم کسی را دیدم که می دانم نسبت به من بغض و کینه ای در دل دارد، ترسیدم که مرا ببیند و این بغض و کینه دوباره در دلش زنده شود و به این دلیل اعمالش از بین برود! این کرامت واقعی است، نه آن که کسی فرشته ها را ببیند، کرامت حقیقی آن است که انسان در کنار خدا، برای خود چیزی را نبیند. »
ماخذ : کتاب اسوه عارفان
و کتاب عطش
باری! آقای قاضی عرفانی همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسمانی است، هم با شاگردانش اخلاقی پدرانه دارد، هم در میان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است.
در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا می کند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد می کنند و می بالند. داخل اتاق که می شوند پدر به احترامشان بلند می شود تا هم آن ها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
در این خانه خبری از تحکم، جدیت و امر و نهی های خشک نیست. بچه ها رفتار دینی را از پدر می آموزند و لازم نیست در هیچ کاری آن ها را مجبور کنی. نماز پدر، بچه ها را به نماز می کشاند و احوالات شبانه اش برای شب بیداری، مشتاقشان می کند. اما پدر که دوست ندارد فرزندان از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند به آن ها می گوید لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید، و بچه ها که بارها زمزمه های عاشقانه وی و زلال جوشیده از چشمانش را در نیمه شب ها وقتی اللهم أرنی الطلعة الرشیدة می خوانده و لا هو الا هو می گفته، دیده و شنیده اند، در حالات وی حیران می مانند.
و این چنین فرزندان در کنار او از او می آموزند و احتیاج به مدرس و مربی ندارند. آن ها کامل ترین مربی بالای سرشان است که در همه چیز نمونه است. بارها پدر را دیده اند که وقتی به نماز می ایستد، چگونه برای نماز مستحب لباس کامل و حتی جوراب می پوشد.
پسران ایشان هیچ اجباری برای طلبگی ندارند، به آن ها می گوید: طلبگی همین است، می خواهید بشوید و نمی خواهید، بروید کار کنید. و دختران هم با آن که امکان تحصیل در نجف نیست باسواد می شوند.
آقای سید محمد حسن قاضی که آن روزها را به یاد می آورد درباره قرآن خواندن مادرشان این گونه می گوید:« بله، مادرم به آقای قاضی می گفت: آخر شما چه آقایی هستی که من سال های سال در منزل شما هستم، و شما یک قرآن خواندن به من یاد ندادی، و البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است.
آقا فرمودند : تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.
ایشان هم به همین صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. بعداً ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من می آمدم به مادرم می گفتم این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولی اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد. »
شکوه نگاه روحانی پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او دریای لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ایشان نقل میکنند:« به کربلا می رود وقتی برمی گردد از دخترش می پرسد: من نبودم چه کار کردی و جواب می شنود: گریه کردم و او می گوید: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم می برم. و بعد 5-4 ساله که بودم مرا به کربلا برد. »
و دخترش که ازدواج می کند و می خواهد به ایران برود گریه پدر را می بیند و صدای او را می شنود که نرو من خوش ندارم که بروی. اما دختر به علت شرایط خانوادگی اش مجبور است برود و سیمای آسمانی پدر به اشک آذین می شود. خانواده از وجود چنین بحر بی کران و مواج معرفت الهی و عوالم او و از آن آتش عشق که نیستان وجودش را به آتش کشیده بی خبرند! او از آن آتش فقط گرمی و روشنای اش را به خانواده می بخشد و آن ها همیشه در کنار هم با صمیمیت زندگی می کنند. مراتب علمی و معنوی اش مانع از لطافت و محبتش به بچه ها نمی شود. اهل تشّر و دعوا نیست. گاهی هم اگر به خاطر شیطنت بچه ها تنبیهی می کند تصنعی است.
آقا سید محمد حسن می گوید پدرم می گفتند: « من عصبانی می شوم یک چیزهایی می گویم، بعد می آیم می نشینم می گویم خدایا من این حرف ها را نگفتم ها! این ها تصنعی بود. »
و بچه ها این حرف پدر را می شنوند. آن ها می دانند پدر خرابکاری و تخلف هایشان را متوجه می شود. نمی دانند چگونه، ولی هر چه هست بیشتر احتیاط می کنند. البته این بچه های شیطان از بازی کردن سر ظهر نمی توانند بگذرند و آن وقت تصور کنید آقای قاضی را که عصا به دست سراغشان می رود اما اینجا هم خود را هدف توبیخ قرار می دهد و می گوید: « ای پدر یهودی ها. » و این آوای گرم و صدای مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنین انداز است.
آقای سید محمد علی قاضی نیا نقل میکند:« یادم هست که ما ظهرها می رفتیم بازی می کردیم، ایشان اگر از خواب بیدار می شد، می آمد و ما را می برد در سرداب و می خواباند. ولی ما یواشکی یکی یکی می آمدیم بالا که برویم در کوچه بازی کنیم. بعد یک موقع هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار می شدند و ما یک دفعه می دیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمی کرد به کوچه برود.
یک عبارتی هم به کار می بردند که نمی شود گفت، ولی اگر دوست دارید بگویم. می گفتند: پدر یهودی! و عصاشان را هم دستشان می گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمی گشتیم. » نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان است و شیطنت های کودکانه شان او را آشفته نمی کند و حتی اگر مادر عصبانی می شود که چرا بچه ها پابرهنه در کوچه بازی می کنند و با پای کثیف به خانه می آیند، باز هم می گوید: « بگذار بچه ها بروند بازیشان را بکنند. »
در برابر مشکلات و مصائب زندگی، صبور و شکست ناپذیر است، آن قدر طمأنینه دارد که در مرگ فرزندش، اطرافیان از آرامش او متعجب می شوند. « سید محمد باقر که نابغه خانواده قاضی است در سن 14-13 سالگی با برق گرفتگی از دنیا می رود. مادرش خیلی جزع و فزع می کند که بچه ام جوان بود، باهوش بود و بدجوری مرد. و آقای قاضی به ایشان می گوید: تو چرا این قدر زیاد برای بچه گریه می کنی؟ فرزندت الان این جا پیش من نشسته. و مادر بعد از شنیدن این حرف آرام می شود و راز آن ماجرا معلوم نمی شود. »
دخترش که ازدواج می کند خیلی به خانه شان می رود و دائم سفارش می کند که: « حرف همسرت را گوش کن و مواظبش باش. »
و دختر وقتی یادش به آن روزها می افتد با خنده می گوید: « باید به او می گفت، ولی به من می گفت! »
نگهداری از مادر پیر
بچه ها در خانواده ای بزرگ می شوند که از همان آغاز، ادب و محبت را می آموزند و نتیجه این کانون پر مهر، آن می شود که دو تا از دختران آقای قاضی به خاطر نگهداری از مادر پیرشان ازدواج نمی کنند.
دختر ایشان نقل میکند:« دو تا از خواهرهای من ازدواج نکردند تا مادرشان را نگهداری کنند اما صدام لعنتی آمد و بیرونشان کرد. مادر ما هم پیر بود، فلج بود، راه رفتن برایش مشکل بود، خیلی اصرار کردند که حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پیرزن ماند و آن ها آمدند پیش ما. اما صبح تا غروب کارشان این شده بود که بنشینند و دعا و نذر و نیاز کنند که برگردند نجف و مادرشان را نگهداری کنند. بالاخره کارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت کرد. »
و این اوج محبت و فداکاری فرزندان نسبت به والدین است.
و سرانجام وقتی آقای قاضی فوت می کند، دخترش که سال ها پیش به ایران آمده و از دیدارش محروم مانده بود ماه ها و ماه ها بی تابی می کند تا این که خود آقای قاضی به خوابش می آید و او را آرام می کند.
سیده خانم فاطمه قاضی میگوید:« یادم هست که بعد از وفات پدر من خیلی گریه می کردم، چهار ماه برای پدرم گریه می کردم. باور می کنید؟!
حتی همسایه ها هم عاجز شده بودند از گریه های من، تا این که خواب دیدم پدرم در اتاق ایستاده و می گوید : فاطمه، گفتم بله آقا جان؛ گفت: چرا گریه می کنی؟ من الحمدالله خوبم، همین طوری دستش روی سینه اش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط برای بچه های کوچک نگرانم، و من بعد از آن موقع ساکت شدم. »
ماخذ : کتاب اسوه عارفان
و کتاب عطش
ولادت
حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجة الحرام سال 1282هـ.ق. از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی، در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند، بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.
پدر
پدر ایشان، سید حسین قاضی، انسانی بزرگ و وارسته بود که از شاگردان برجسته آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی بود و از ایشان اجازه اجتهاد داشت. درباره ایشان گفته اند زمانی که قصد داشت سامرا را ترک کند و به زادگاه خویش تبریز باز گردد استادش میرزای شیرازی به وی فرمود در شبانه روز یک ساعت را برای خودت بگذار.
یک سال بعد چند نفر از تجار تبریز به سامرا مشرف می شوند و با آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات می کنند؛ وقتی ایشان احوال شاگرد خویش را جویا می شود، می گویند: « یک ساعتی که شما نصیحت فرموده اید، تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خدای خود مراوده دارند. »
تحصیلات
سید علی قاضی از همان ابتدای جوانی تحصیلات خود را نزد پدر بزرگوار سید حسین قاضی و میرزا موسوی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آغاز کرد. پدرش به علم تفسیر علاقه و رغبت خاص و ید طولایی داشته است، چنانکه سید علی آقا خودش تصریح کرده که تفسیر کشاف را خدمت پدرش خوانده است. همچنین ایشان ادبیات عربی و فارسی را پیش شاعر نامی و دانشمند معروف میرزا محمد تقی تبریزی معروف به «حجة الاسلام» و متخلص به « نیر» خوانده و از ایشان اشعار زیادی به فارسی و عربی نقل می کرد و شعر طنز ایشان را که هزار بیت بود از بر کرده بود و می خواند.
ایشان در سال 1308هـ.ق. در سن 26 سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال 1330هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.
اساتید
ایشان در نجف نزد مرحوم فاضل شرابیانی، شیخ محمد حسن مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی، عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصاً از بهترین شاگردان این استاد اخیر به شمار می آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد.
آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « ... میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »
ایشان از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان می باشد و بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند، نزد آیت الله شیخ محمد بهاری و آیت الله سید احمد کربلایی معروف به واحد العین و به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) بودند.
درباره ملاحسینقلی همدانی حکایات های بس شگفت آوری نقل شده، که گویای عظمت، روح بلند و نفوذ معنوی ایشان می باشد. او با عشق و همت بی نظیر زمان زیادی از عمرش را به تربیت مستعدین سپری کرد تا این که توانست 300 نفر را تربیت کند که هر یک از آنها یکی از اولیای الهی شدند، مانند شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ... .
سلسه اساتید ملاحسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می رسد. آقا سید علی قاضی در عراق به خدمت جمعی از اکابر اولیاء رسید و از آن جمله سالهایی چند در تحت تربیت مرحوم آقا سید احمد کربلایی معروف به واحدالعین، قرار گرفت و از صحبت آن بزرگوار به درجات اولیاء أبرار ارتقاء گزید، چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی را تربیت کرد.
آقا سید علی آقای قاضی درباره این استادش می فرماید: « شبی از شبها را به مسجد سهله می گذارنیدم- زاده الله شرفاً- به تنهایی به نیمه شب یکی در آمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم عین الانسان و الانسان العین آقا سید احمد کربلایی بکاء است، و از شدت گریه، خاک سجده گاه گل کرده است! و صبح برفت و در حجره نشست و چنان می خندید که صدای او به بیرون مسجد می رسید. »
آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند: « وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود. وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! »
درجه اجتهاد
پس از اقامت در نجف اشرف، تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی و... ادامه دادند و سرانجام کوشش های خستگی ناپذیر مرحوم آیت الله قاضی در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگی به ثمر نشست و این جوان بلند همت در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد رسید.
جامعیت علمی
آقا سید هاشم حداد از شاگردان ایشان می فرمود: « مرحوم آقا (قاضی) یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود، حتی از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه ای که احیاناً حضور پیدا می نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرأت خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که اشکالهای تجویدی و نحوه قرائتشان را می گفت... »
آیت الله خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!مرحوم قاضی در لغت عرب بی نظیر بود، گویند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربی را چنان می سرود که اعراب تشخیص نمی دادند سراینده این شعر عجمی(غیر عرب) است. روزی در بین مذاکرات، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی(ره) به ایشان می گوید: من آن قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعری عربی بسراید من می فهمم که سراینده عجم است، اگرچه آن شعر در اعلی درجه از فصاحت و بلاغت باشد. مرحوم قاضی یکی از قصائد عربی را که سراینده اش عرب بود شروع به خواندن می کند و در بین آن قصیده، از خود چند شعر بالبداهه اضافه می کند و سپس به ایشان می گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.
مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم و معانی آن ید طولائی داشت و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می فرمودند: « این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر{المیزان}، از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که « فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته ایم. »
شاگردان
آیت الله قاضی طی سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامی را با کلام نافذ و عمل صالح خویش تدریس فرمودند و در هر دوره شاگردانی پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادی عرفان و اخلاق محسوب می شوند؛ و البته فقط نام تعدادی از آن ها بر ما معلوم است و این که ایشان در حقیقت چه کسانی را تا قله های بلند عرفان و معنویت بالا کشیده و از شراب گوارای معرفت بر کامشان ریختند، برای ما بصورت کامل و دقیق آشکار نیست. اما به تعدادی از آن ها که مبرز و شناخته شده هستند، اشاره می کنیم:
آیت الله شیخ محمد تقی آملی(ره)
آیت الله سید محمد حسین طباطبائی(ره)
آیت الله سید محمد حسن طباطبایی(ره)
آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(حفظه الله)
آیت الله سید عباس کاشانی(حفظه الله)
آیت الله سید عبد الکریم کشمیری(ره)
آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)
آیت الله علی اکبر مرندی(ره)
آیت الله سید حسن مصطفوی تبریزی
آیت الله علی محمد بروجردی(ره)
آیت الله نجابت شیرازی(ره)
آیت الله سید محمد حسینی همدانی
آیت الله سید حسن مسقطی(ره)
آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری(ره)
حاج سید هاشم حداد(ره) و ...
در پی محبوب
ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است. چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!
خود ایشان می گوید:« نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم، می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم، که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم. »
تقیّد تام به آداب شرع
برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می گویند:« قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریایی و خودنماست. » و عده ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می گوید: « من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »
خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفته بود. »
و ایشان نا امید نمی شود، می داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»
این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می رسی و حتی آ برایت فوران می کند. »
آیت الله نجابت از قول ایشان می گوید: « چهل سال است دم از پروردگار عالم زدم. چند مرتبه خواستند مرا بکشند، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نگذاشت و خدا هم کمکم کرد! در این مدت نه خوابی دیدم، نه مکاشفه ای، نه رفیقی، نه همدردی، چهل سال است که در را می کوبم و خبری نیست. »
صبر و استقامت چهل ساله
بیت زیر از اشعار ایشان می باشد: و لا تکن کمثل من ان فتح الباب خرج ***و الزم و کن کمثل من ان فتح الباب ولج
اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود. و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. »
اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید: « اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می گردد. » و خود چون استقامت دارد، سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد. سوره فصلت آیه 30 »
فتح باب
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام به جا می آورد، و چون به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است. در راه سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.
آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. »
آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد. »
« او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود. »
آیت الله نجابت نقل می کند: دفعه اولی که ما آیت الله قاضی را دیدیم، خیلی با ما گرم گرفتند و ما را تحویل گرفتند. در اثر این التفات زیاد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا این وضع اهل معرفت به خیال است یا به حقیقت؟ ناگهان ایشان چشمهایش درشت شد و گفت:« ای فرزندم من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم این پندار و خیال است؟! »
رحلت
به هر حال، میرزا علی آقا قاضی پس از سالها تدریس معارف بلند اسلامی و تربیت شاگردان الهی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید: « در سینه ام آتش است ساکت نمی شود. »
و دائم با خود تکرار می کند: گفت من مستسقی ام آبم کشد *** گر چه می دانم که هم آبم کشد
طبیبش به وی می گوید: « آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی 3-2 لیوان آب بخورید. » و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: « رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم »
لحظات احتضار سخت ترین لحظات برای زمین و زیباترین لحظات برای عارف است.
آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود. باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »
سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »
او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین علیه السلام سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش، کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین علیه السلام در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.
آیت الله بهجت می فرمودند: « شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود « توفی ولیّ الله » فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است. »
تناثر نجوم در رحلت ایشان
مرحوم علامه آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم. »
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند
***
دوباره دلم در این غروب، هوای تو کرده و شبی که دوباره از راه رسید
اما، تو در کنارم نیستی!!!
و در این زمانه، که روزگار غریبی است
و هیچ چیز، نه بر جای خود و هیچ کس، نه چونان که باید
حق و باطل چنان در هم آمیخته که تمییزشان مشکل
سیاهی، سپید شده و سپیدان، سیاه
عقلانیت، چوب حراج خورده و جهالت را سر دست می برند
همه، به هست بودن نیست ها عادت کرده اند
واژه ها، معنای خود را نمی یابند
و ظالمان، عاطفه، مهر، عشق و ایمان را
از همه لغت نامه ها خط زده اند.
میوه دادن، گویی دیگر کار درختان نیست
گل سرخ، از عطر افشانی سر باز می زند
رودها، سرود زندگی فراموششان شده است
کوه ها، از یاد برده اند که باید اسوه پایداری باشند
خاک دیگر بی ریا، آب دیگر زلال و آسمان، دیگر آبی نیست
بلبلان، خواندن نمی دانند و کلاغان، در مزارع مترسک شده اند
گوسفندان، در پی گرگ هایند
گرگ را بینی، که گله نگه می دارد
و سگ نگهبان، را که به گله حمله می برد.
گویا انسان فراموشش شده، که قرار بود اشرف مخلوقات باشد.
خورشید را، نه روشنایی مانده و نه گرمایی
در آسمان تاریک شب ها، دیگر نمی توان ماه را دید
مادران را مهر به دل نمانده و فرزندان را احترامی در پیش نیست
در بازار روز شهر، میوه شب می فروشند
دل سپردن به خنکای آب چشمه ده بالا، دیگر برای کسی لذت آور نیست
گل های یاس باغچه همسایه، دیگر کوچه مان را عطرآگین نمی کنند
دیگر کسی وقتی دلش گرفت، حافظ زمزمه نمی کند
کسی دیگر از مهر خورشید سخن نمی گوید و از زیبایی گل سرخ
مجنون را عشق لیلا از دل رفته است
نی را، نه حکایتی مانده ست و نه شکایتی
آیینه ها هم دروغگو شده اند
به چشم ها هم اعتمادی نیست
قاصدک های مسافر، خانه نشین شده اند
نه درمان دردی،
نه تکیه پناهی،
نه دست نوازشی،
نه سوسوی چراغی،
نه روزنه امیدی،
نه نوای آرامش بخشی،
نه نگاه آشنایی،
نه ....
روزگار غریبی است
با مردمانی، غریب تر
ولی امید به حضور تو و تنفس در هوای با تو بودن
مرا زنده نگه می دارد
آرزوی دیدارت، قرار از دلم ربوده
و خواب از چشمانم، و گریه شوق امانم را
ولی تو خواهی آمد و...
عاقبت غمها چاره شود
زندگی از نو تازه شود
از سفر می آیی! از سفر می آیی!...
طبیب عشق
غـــــــــــم دل با که بگویم که مرا یارى نیست جز تـــــــــو اى روحِ روان، هیچ مددکارى نیست
غم عشق تو به جان است و نگویم به کسى که در این بــــــــادیه غمزده، غمخوارى نیست
راز دل را نتوانــــــــــــــــــم به کسـى بگشایم که در این دیــــــــــــر مغان رازنگهدارى نیست
ساقى، از ساغـــــر لبـــــریز ز مـــى دم بـربند که در این میکـــــده مىزده، هشیارى نیست
درد من، عشق تــــــو و بستر من؛ بستر مرگ جز تواَم هیچ طبیببــــــى و پــــــرستارى نیست
لطف کن، لطف و گـــــــذر کن به سر بـــالینم که به بیمــــــــــارى من جان تو، بیمارى نیست
قلـــــــــم ســـــرخ کشم بر ورق دفتر خویش هان که در عشق من و حُسن تو، گفتارى نیست
دستورالعمل اول
بسمه تعالی
الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.
پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.
و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».
ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.
پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.
پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.
دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».
مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »
وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.
مشهد، ربیع الثانی 1420
دستور العمل دوم
مشهد ربیع الثانی 1420.
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.
آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.
بسمه تعالی
گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
بارها گفته ام و بار دگر می گویم: « کسی که بداند هر که خدا را یاد کند، خدا همنشین اوست، احتیاج به هیچ وعظی ندارد، می داند چه باید بکند و چه باید نکند؛ می داند که آنچه را که می داند، باید انجام دهد، و در آنچه که نمی داند، باید احتیاط کند. »
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
دستور العمل چهارم
الأقل محمد تقی البهج
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله وحده، و الصلاة علی سید انبیائه و علی آله الطیبین، و اللعن أعدائهم اجمعین.
جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصیحت هستند؛ بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله:
1. نصیحت در جزئیات است، و موعظه، اعمّ است از کلیات و جزئیات؛ ناشناسها و همدیگر را نصیحت نمی کنند.
2. « من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم »؛ « [ من عمل بما علم] کفی ما لم یعلم » ؛ ( والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا ).
آنچه می دانید، عمل کنید؛ و در آنچه نمی دانید؛ احتیاط کنید تا روشن شود؛ و اگر روشن شد، بدانید که بعض معلومات را زیر پا گذاشته اید؛ طلب موعظه از غیر عامل، محل اعتراض است؛ و قطعاً مواعظی را شنیده اید و می دانید، عمل نکردید، و گرنه روشن بودید.
3. همه می دانند که « رساله عملیه» را باید بگیرند و بخوانند و بفهمند، و تطبیق عمل بر آن نمایند، و حلال و حرام را با آن تشخیص بدهند؛ و همچنین مدارک شرعیه [را] اگر اهل استنباط باشند؛ پس نمی توانند بگویند:
« ما نمی دانیم چه بکنیم و چه نکنیم. »
4. کسانی که به آنها عقیده دارید، نظر به اعمال آنها نمایید، آنچه می کنند از روی اختیار، بکنید، و آنچه نمی کنند از روی اختیار، نکنید؛ و این، از بهترین راه های وصول به مقاصد عالیه است؛ « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم »؛
مواعظ عملیه، بالاتر و مؤثرتر از مواعظ قولیه است.
5. از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز، و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات وغیرآنها؛ و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه؛ و زیارت علما و صلحاء و همنشینی با آنها، از مرضیات خدا و رسول(ص) است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشد.
و بر عکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش از عبادت و زیارات است؛ از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوتها، به سبب مجالست با ضعفا در ایمان، به سوء حال و نقصان، مبدل می شوند؛ پس، مجالست با ضعیف الایمان- در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها- سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهد، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرد:
« جالسوا من یذکرکم الله رؤیته، و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله. »
6. از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی نیاز می کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاج غیر نیست، بلکه مولد حسنات و دافع سیئات است:
( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. )
عبودیت ترک معصیت در عقیده و عمل.
بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم!! غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم، کبیره است؛ مثلاً نگاه تند به مطیع، برای تخویف، إیذاءِ محرم است؛ [و] تبسم به عاصی، برای تشویق، اعانت بر معصیت است.
محاسن اخلاق شرعیه و مفاسد اخلاق شرعیه، در کتب و رسائل عملیه، متبین شده اند. دوری از علما و صلحا، سبب می شود که سارقین دین، فرصت را غنیمت بشمارند و ایمان و اهلش را بخرند به ثمنهای بَخس و غیر مبارک، همه اینها مجرب و دیده شده است.
از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به
« عزم راسخ ثابت دائم بر ترک معصیت » قرار بدهد که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است، تا اینکه ملکه بشود ترک معصیت؛ و معصیت برای صاحب ملکه، به منزله زهر خوردن برای تشنه است، یا میته خوردن برای گرسنه است.
البته اگر این راه تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت، منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد.
« و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت، و إلیه انیب ».
و الحمدلله أولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی
أعدائهم أجمعین »
17 ربیع المولود 1419
دستور العمل پنجم
بسمه تعالی
کسی که به خالق و مخلوق، متیقن و معتقد باشد، و با انبیاء و اوصیاء صلوات الله علیهم، جمیعاً مرتبط و معتقد باشد، و توسل اعتقادی و عملی به آنها داشته باشد، و مطابق دستور آنها حرکت و سکون نماید، و در عبادات، «قلب» را از غیر خدا، خالی نماید، و فارق القلب، نماز را که همه چیز تابع آن است انجام دهد، و با مشکوکها، تابع امام عصر عجل الله له الفرج باشد، و هر که را امام، مخالف خود می داند با او مخالف باشد، و هر که را موافق می داند با او موافق، [و] لعن نماید ملعون او را، و ترحم نماید بر مرحوم او و لو علی سبیل الاجمالی؛ هیچ کمالی را فاقد نخواهد بود و هیچ وِزر و بالی را واجد نخواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
العبد محمد تقی البهجة
دستور العمل ششم
العبد محمد تقی البهجه
بسمه تعالی
هیچ ذکری، بالاتر از «ذکر عملی» نیست؛ هیچ ذکر عملی، بالاتر از « ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست. »
و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون « مراقبه دائمیه »، صورت نمی گیرد.
والله الموفق
العبد محمد تقی البهجة
دستور العمل هفتم
بسمه تعالی
من کلام علی علیه السلام:
« إعلم أن کل شیء من عملک تبع لصلاتک: بدان که هر چیزی از عمل تو تابع نماز توست »؛
علیکم بالمحافظة علی الصلوات الخمس فی اوائل أوقاتها و بالإقبال بالکل إلیه تعالی فیها، لا تفوتکم السعادة إن شاء الله تعالی: بر شما باد به محافظت بر نمازهای پنج گانه در اولین وقتهای آنها؛ و بر شما باد به روی نمودن و توجّه با تمام وجود بسوی خدای تعالی؛ { در این صورت } سعادت را از دست نخواهید داد إن شاء الله تعالی.
وفقنا الله و ایاکم لمراضیه و جنبنا سخطه بمحمد و آله الطاهرین صلوات علیهم أجمعین.
دستور العمل هشتم
بسمه تعالی
جماعتی هستند که وعظ و خطابه و سخنرانی را که مقدمه عملیات مناسبه می باشند، با آنها معامله ذی المقدمه می کنند، کأنه دستور این است که « بگویند و بشنوند، برای اینکه بگویند و بشنوند! » و این اشتباه است.
تعلیم و تعلم، برای عمل، مناسب است و استقلال ندارند. برای تفهیم این مطلب و ترغیب به آن فرموده اند: « کونوا دعاة إلی الله بغیر ألسنتکم » با عمل بگویید و از عمل یاد بگیرید و عملاً شنوایی داشته باشید.
بعضی می خواهند معلم را تعلیم نمایند، حتی کیفیت تعلیم را از متعلمین یاد بگیرند.
بعضی « التماس دعا » دارند، می گوییم « برای چه؟ » درد را بیان می کنند، دوا را معرفی می کنیم، به جای تشکر و به کار انداختن، باز می گویند: « دعا کنید! »
دور است آنچه می گوییم و آنچه می خواهند؛ شرطیت دعا را با نفسیت آن مخلوط می کنند. ما از عهده تکلیف، خارج نمی شویم، بلکه باید از عمل، نتیجه بگیریم و محال است عمل، بی نتیجه باشد و نتیجه، از غیر عمل، حاصل شود؛ این طور نباشد:
پی مصلحت، مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
خدا کند قوال نباشیم، فعّال باشیم؛ [مبادا] حرکت عملیه بدون علم بکنیم [و] توقف با علم بکنیم.
آنچه می دانیم بکنیم، در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط کنیم تا بدانیم؛ قطعاً این راه پشیمانی ندارد.
به همدیگر نگاه نکنیم، بلکه نگاه به « دفتر شرع » نماییم و عمل و ترک را مطابق با آن نماییم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
دستور العمل نهم
بسمه تعالی
آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سؤال می شود: آیا به مواعظی که تا حال شنیده اید، عمل کرده اید، یا نه؟
آیا می دانید که: « هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم می فرماید. »؟
آیا اگر عمل به معلومات - اختیاراً ـ ننماید، شایسته است توقع زیادتی معلومات؟
آیا باید دعوت به حق، از طریق لسان باشد؟ آیا نفرموده: « با اعمال خودتان، دعوت به حق بنماید »؟
آیا طریق تعلیم را باید یاد بدهیم، یا آنکه یاد بگیریم؟
آیا جواب این سؤالها از قرآن کریم:
( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا )، و از کلام معصوم:« من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم » و « من عمل بما علم، کفی ما لم یعلم »، [ روشن نمی شود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را می دانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمی دانیم، توقف و احتیاط نمائیم تا معلوم شود.
نباشیم از آنها که گفته اند:
پی مصلحت مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند!
نشستند و گفتند و برخاستند
وما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه انیب.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
مشهد مقدس
یکشنبه 1375 هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ.ق.
دستور العمل دهم
بسمه تعالی
همه می دانیم که رضای خداوند اجّل، با آنکه غنی بالذات [است] و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد، در این است [ که]:
بندگان، همیشه در مقام تقرب به او باشند، پس می دانیم که برای حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، [ خداوند] محبت به یاد او و ادامه یاد او دارد.
پس می دانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهیم بود؛ و فرق بین ما و سلمان سلام الله علیه، در درجه طاعت و یاد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.
و آنچه می دانیم که اعمالی در دنیا محل ابتلاء ما خواهد شد، باید بدانیم؛ که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است.
پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت، باید باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت، عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.
وقفنا الله لترک الاشتغال بغیر رضاه بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.
الأقل محمد تقی بهجة
مشهد مقدس
چهارشنبه 1375 هـ ش
مطابق با ربیع الاول 1417 هـ ق
دستور العمل یازدهم
بسمه تعالی
الحمدلله وحده و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الأوصیاء الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم من الأولین و الآخرین.
و بعد، مخفی نیست بر اولی الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتیاج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إلیه الحرکه و ما له الحرکه، یعنی بدایت و نهایت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوی مقصد می باشند.
فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.
پس، اگر محرک را شناختیم و از نظم متحرکات، حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترین شهید باشد؛ و وای به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.
در عواقب این حرکات، جاهل می گوید: « ای کاش خلق نمی شدم »، عالم می گوید: « کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمایم و باز بر گردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم ».
مبادا از زندگی خودمان، پشیمان شده بر گردیم؛ صریحاً می گویم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصی در یاد منعم حقیقی است و نصف دیگر در غفلت، نصف زندگی، حیات او محسوب و نصف دیگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خویش و عدم نفع.
خداشناس، مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه می داند موافق رضای اوست، عمل می نماید؛ و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند؛ و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می نماید، یا توقف می نماید؛ عملش، از روی دلیل؛ و توقفش، از روی عدم دلیل.
آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غیر او باشد؟ پس قوت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها.
حال اگر در این مرحله، صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال، بدانیم که این حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعی باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتصال به رضای مبدأ اعلی:
« أفضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة ».
والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
مشهد مقدس
چهارشنبه مرداد ماه هـ.ش.
مطابق با ربیع الاول 1417 ه. ق.
ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب
" تزکیه نفس "
( چند نکته اخلاقی و عرفانی از امام خمینی )
میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برامام زمان و همه عاشقان اهل بیت مبارک باد
به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام
به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام
تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو
بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام
به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار
هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام
صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح
بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســلام
در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو
زپای تا به ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام
به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین
ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام ســلام
منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد
به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام
الهی، اگر ستار العیوب نبودی. ما از رسوایی چه میکردیم؟
الهی، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!
الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم!
الهی، همه از تو دوا خواهند، و حسن از تو درد.
الهی، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر!
الهی، اگر گلم و یا خارم از آن بوستان یارم.
الهی، گرگ و پلنگ را رام توان کرد، با نفس سرکش چه باید کرد؟
الهی، آن خواهم که هیچ نخواهم.
الهی چون تو حاضری چه جویم، و چون تو ناظری چه گویم.
الهی، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم، تو از ما بگذر!
الهی، همه سر آسوده خواهند، و حسن دل آسوده.
الهی، روزم را چون شبم روحانی بگردان، و شبم را چون روزم نورانی!
الهی، کلمات و کلامت که این قدر شیرین و دلنشیناند، خودت چونی؟
الهی، آن که تو را دوست دارد، چگونه با خلقت مهربان نیست.
الهی، خوشا آن دم که در تو گمم!
الهی، از من و تو گفتن شرم دارم؛ «انت انت.»
الهی، «یا من یعفو عن الکثیر و یعطی الکثیر بالقلیل»، از زحمت کثرتم وا رهان و رحمت وحدتم ده!
الهی، سالیانی میپنداشتم که ما حافظ دین توایم، «استغفرک اللّهّم». در این لیله الرغائب 1390 فهمیدم که دین تو حافظ ماست، «أحمدک اللهم»!
الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم. «یا نور السموات و الارض، أنعمت فزد!»
الهی، شأن این کلمة کوچک که به این علّو و عظمت است، پس «یا علی یا عظیم»، شأن متکلّم این همه کلمات شگفت لاتتناهی چون خواهد بود؟
الهی، چگونه گویم نشناختمت که شناختمت، و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهی، خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مد است؛ «یا باسط» بسطم ده، و «یا قابض» قبضم کن!
الهی، دست با ادب دراز است و پای بیادب؛ «یا باسط الیدین بالرجمه، خذ بیدی!»
الهی، همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو.
الهی، چون در تو مینگرم از آنچه خواندهام شرم دارم.
الهی، از من برهان توحید خواهند، و من دلیل تکثیر.
الهی، از من پرسند توحید یعنی چه، حسن گوید تکثیر یعنی چه.
الهی، از نماز و روزهام توبه کردم؛ به حق اهل نماز و روزهات توبة این نااهل را بپذیر!
الهی، به فضلت سینة بیکینهام دادی، به جودت شرح صدرم عطا بفرما!
الهی، من «الله الله» گویم، اگر چه «لا اله الا الله» گویم.
الهی، الهی موجب ازدیاد حیرتم شده است؛ ای علم محض و نور مطلق، بر حیرتم بیفزا!
الهی، هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانیام بیفزا!
الهی، اگر از من پرسند کیستی، چه گویم؟
الهی، هر چه بیشتر فکر میکنم دورتر میشوم.
الهی، تو پاک آفریدهای، ما آلوده کردهایم.
الهی، حق محمد و آل محمد بر ما عظیم است؛ «اللّهم صلّ آل محمد و آل محمد!»
الهی، دیده از دیدار جمال لذت میبرد و دل از لقای ذوالجمال.
الهی، به سوی تو آمدم؛ به حق خودت مرا به من برمگردان!
الهی، اگر بخواهم شرمسار، و اگر نخواهم گرفتار.
الهی، ظاهر که این قدر زیباست، باطن چگونه است؟
الهی، دل بیحضور، چشم بینور است، نه این صورت بیند و نه آن معنا.
الهی، فرزانهتر از دیوانة تو کیست.
الهی، شکرت که فهمیدم که نفهمیدم.
الهی، شکرت که این تهیدست پا بست تو شد.
الهی، نه خاموش میتوان بود و نه گویا؛ در خاموشی چه کنیم، در گفتن چه گوییم؟
الهی، کامم را به حلاوت تلاوت کلامت شیرین بدار!
الهی، وای بر من اگر دلی از من برنجد!
الهی، در بسته نیست، ما دست و پا بستهایم.
الهی، دل خوشم که الهی گویم.
الهی، دل به جمال مطلق دادهایم، هر چه بادا باد.
الهی، کیست که موفق به زیارت جمال دل آرایت شد و شیدایت نشد.
الهی، کی الله گفت و لبیک نشنید.
الهی، هر چه پیش آمد خوش آمد، که مهمان سفرة توایم.
الهی، اگر خدا خدا نکنیم چه کنیم، و اگر ترک ما سوا نکنیم، چه کنیم؟
الهی، چرا بگریم که تو را دارم، و چرا نگریم که منم.
الهی، بدان بر ما حق بسیار دارند تا چه رسد به خوبان.
الهی، شکرت که میگویم شکرت.
الهی، آمدم ردم مکن، آتشینم کردهای سردم مکن!
الهی، ای آشنایم، تو خود دانی که بیگانهام، بیگانهترم کن. خوشا به حال مؤمن که غریب است!
الهی، سرتاسر ذرات عوالم وجود در جنب و جوشند، چگونه حسن خاموش باشد.
الهی، حسین شیرخوار حسن را به حسن ببخش و حسن را به شیرخوار حسین!
الهی، مراجعت از مهاجرت به سویت، تعرب بعد از هجرت است، و تویی که نگهدار دلهایی.
الهی، قربان لب و دهانم بروم که به ذکر تو گویایند.
الهی، تو رادارم چه کم دارم؛ پس چه غم دارم.
الهی، هر که میبینم با خود است، مرا با خودت دار!
الهی، به حرمت سر و سامان گرفتگانت این بیسر و پا را آوارهات کن!
الهی، شکرت که دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.
الهی، ما هر چه کنیم کم است و تو هر چه دهی بسیار؛ «یا من یعطی الکثیر بالقلیل!»
الهی، دردمند ننالد چه کند. درمان ده تا بیشتر بنالم!
الهی، از دردم خرسندم که درمانش توئی.
الهی، ادراک مفاهیم اسما که بدین پایه لذت بخش است، ادراک حقایق آنها چون خواهد بود؟
الهی، داراتر از من کیست، که تو دارایی منی.
الهی، شکرت که توشهای جز توکل ندارم.
الهی، به نعمت حضور، قلبم را از خطور ذنوب بازدار!
الهی، به حرمت راز و نیاز اهل راز و نیازت این نا اهل را سوز و گداز ده!
الهی، توفیق شبخیزی و اشکریزی به حسن ده!
الهی، اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرینتر است.
الهی، تا تو لبیک نگویی، کجا من الهی گویم.
الهی، امشب که شب قدر است همه قرآن به سر میکنند، حسن را توفیق ده که قرآن به دل کند!
الهی، رویم را نیکو کردی، خویم را هم نیکو گردان!
چوپان و اثبات وحدانیّت خدا
سرچشمه علماء و فضلاء امام فخرالّدین رازی علیه الرّحمة ادا می نماید که:
هفتاد و دو دلیل جهت وحدانیّت رب جلیل تأمل نموده بودم و روز تعطیل سیرکُنان به دامن کوهساری چون نسیم بهاری گذر کردم. شبانی را دیدم که گوسفندان می چرانید، با خود گفتم که من عمری به دلایل و برهان عقلی بر وحدانیّت معبود پی برده ام و علم واجب تعالی حاصل کرده ام و هنوز در دریای حیرت « ما عرفناک » گرفتارم و از اندیشه « لا احصی ثناء علیک » دل افگار، آیا این شبان روزی رسانِ خود را به چه کیفیت می شناسد و آفریننده خود را چگونه می داند؟ پیش شبان رفته گفتم: خدای خود را چگونه میشناسی؟
گفت: چنان که فرد و بی مانند است.
گفتم: اگر به تو کسی گوید که خدای دو تواند بود، هیچ دلیلی داری که رفع این سخن نمایی و پرده از وحدانیت حق بگشایی؟
گفت: این چوب شبانی را چنان بر سر آن کس میزنم که سرش دو شود و مغزش چون سرش پریشان می گردد.
و من هیچ دلیلی چنین قاطع و برهانی چنین ساطع نیافتم که بیخ شجر اعتقادش در زمین دل پای محکم کرده بود که به صرصر دلایل عقلی از جای نمی رفت و عرق نمی گشود.
هزار و یک کلمه، ج 2، ص 343
اعظم بودن همه اسمای حق
عارف بسطامی در جواب شخصی که از او پرسید: اسم اعظم کدام است؟ گفت: تو اسم اصغر به من بنمای که من اسم اعظم به تو نمایم، آن شخص حیران شد، پس بدو گفت: همه اسمای حق عظیم اند.
در تفسیر ابوالفتوح رازی است که: حضرت امام صادق را پرسیدند از مهم ترین نام اسم اعظم؟ حضرت فرمود او را: در این حوض سرد رو، او در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند، تا گفت: یا الله أغثنی، فرمود: این اسم اعظم است؛ پس اسم اعظم به حالت خود انسان است.
هزار و یک کلمه، ج 3، ص 389-390